با خون شهید، بیعتی تازه کنیم شعر دفاع مقدس(مجری)
با خون شهید، بیعتی تازه کنیم
شعر دفاع مقدس(مجری)
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
*********
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
******
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
*******
افسوس که روح، در بدن نیست مرا
آن بلبل مست در چمن نیست مرا
یاران و برادران، مرا یاد کنید
رفتم سفری که آمدن نیست مرا
*******
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آن که او را نکشند
********
برخیز که آهنگ سفر باید کرد
در صحنه عشق ترک سر باید کرد
اینک که به جز خدا کسی با ما نیست
مردانه ز موج خون گذر باید کرد
*********
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم
گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم
دنیا اگر از یزید لبریز شود
ما پشت به سالار شهیدان نکنیم
********
برخیز که در طریق حق گام زنیم
از باده گلرنگ شرف، جام زنیم
از خون شهیدان، شرری برگیریم
صد شعله به تاج و تخت صدام زنیم
**********
صحرای خطر، گام مرا میخواند
صهبای سحر، جام مرا میخواند
هنگامه رفتن است، هان گوش کنید
از عرش، کسی نام مرا میخواند
*******
در حجله عشق، بیکفن باید رفت
دلسوخته، پاره پاره تن باید رفت
از جان بگذر که در سراپرده ی دوست
فارغ ز سر و دست و بدن باید رفت
*******
من همسفر باد سحر خواهم شد
خاک گذر اهل نظر خواهم شد
در آتش عاشقی به سر خواهم شد
پولادم و آبدیده تر خواهم شد
*********
زیباست که جان در ره جانان بدهیم
سر را به سرافرازی ایران بدهیم
یک دست تفنگ و دست دیگر قرآن
با نام شهید راه حق جان بدهیم
********
آنجا که تویی راه گذر نیست مرا
جز دوری تو غمی دگر نیست مرا
خواهم که به جانب تو پرواز کنم
اما چه کنم که بال و پر نیست مرا؟
******
زخمم بزنید بارور خواهم شد
بالم شکنید بال و پر خواهم شد
خونم بخورید سرختر خواهم شد
حلقم ببرید زنده تر خواهم شد
شعر دفاع مقدس(مجری)
شوریده دلان ز بند زندان رفتند
مرغان سحر به سوی بستان رفتند
برخیز تو ای ز کاروان جا مانده
با بانگ جرس سبک سواران رفتند
********
آنان که بود عشق خدا بر سرشان
شیرند و دل بیشه بود سنگرشان
خواهند جدا شود سر از پیکرشان
یک مو نشود کم ز سر رهبرشان
*******
گفتم که چرا دشمنت افکند به مرگ
گفتی که چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که وصیتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ
********
آن دم که ز خون خود وضو میکردم
دانی که ز حق چه آرزو میکردم؟
ای کاش مرا هزار جان بود به تن
تا آن همه را فدای او میکردم
*******
گفتم دل و جان بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بیقرارت کردم
**********
یا رب نظر لطف عطا کن همه را
داریم دل خسته دوا کن همه را
هر چند گنهکار و پریشان حالیم
زوار شهید کربلا کن همه را
*********
من در ره حق ندارم از مردن، باک
خواهم که شوم به وقت جان دادن، پاک
جان هر چه رسد ز جانب دوست نکوست
از تیر بلای حق نگردم غمناک
**********
با خون شهید، بیعتی تازه کنیم
در حقطلبی، جهان پرآوازه کنیم
آشفته ورقهای کتاب وحدت
برخیز که این کتاب، شیرازه کنیم
******
در معبد عشق، جان فدا باید کرد
یعنی به حسین(ع) اقتدا باید کرد
بی سر به لقای یار باید رفتن
دینی است که این گونه ادا باید کرد
**********
تا پرچم حق به دست یاران خداست
تا نام شهید بیت دیوان خداست
تکبیر تو ای نمازی سنگر حق
بر قلب عدو گلوله باران خداست
*********
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی ملک تنعم جهان میخواهم
نی سیم و زر و راحت جان میخواهم
آن چیز رضای توست، آن میخواهم
************
من تا به شب گلوله باران رفتم
در جبهه برای حفظ قرآن رفتم
در زیر شرار آتش خصم زبون
بیواهمه پا به پای باران رفتم
*********
بر بال دعا به آسمان باید رفت
افتاده ز پا از این جهان باید رفت
خواهی تو اگر به قرب جانان برسی
با مرگ تن و نثار جان باید رفت
********
یاران، یاران، عزیز جان میآید
سرمایه عمر جاودان میآید
آرام دل دلشدگان میآید
و الله که صاحبالزمان میآید
********
شعر دفاع مقدس(مجری)
در دیده به جای خواب، آب است مرا
یعنی که به دیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خواب است مرا
******
گویند شباهت به جنون دارد عشق
نه بلکه هم از عقل فزون دارد عشق
گویند چرا عشق و شهادت توأم
در مکتب ما قیمت خون دارد عشق
********
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی آشیان در آوردیم
وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم
لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرما پزان در آوردیم
به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم
به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم
چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
زخاک تیره ولی، استخوان در آوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم - برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم *
به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان در آوردیم
و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم
سعید بیابانکی
*این بیت را محمد سعید میرزایی به این غزل هدیه کرد.
**********
ای آنکه شرار عشقت اندر جان است
بر حجت حق به مهدیات ایمان است
گر نیست تو را عشق خمینی در دل
این ره نه به کعبه بل به ترکستان است
*******
یارب دلم از غم حسین(ع) محزون کن
در سینه محبت ورا افزون کن
جز مهر حسین(ع) هر آنچه باشد به دلم
خون ساز و ز راه دیدهام بیرون کن
*********
طلائیه! طلای ناب داری
به زیر خاک خود، مهتاب داری
طلائیه! نگین خفته در خون!
تویی منزلگه مردان مجنون
********
بیا و سینه ما غرق شور کن آقا
ز کوچه های دل ما عبور کن آقا
همیشه یاد شهیدان به ذهنمان جاری است
تو را قسم به شهیدان ظهور کن آقا
شعر از: نادر حامدی از ماسال
**********
خدایا هنگامی که شیپور جنگ طنین انداز می شود، قلب من شکفته شده به هیجان در می آید زیرا جنگ مرد را از نامرد مشخص می کند، جنگ بهترین محک امتحان برای فدائیان از جان گذشته است، در جنگ همه شعارهای میان تهی، همه ادعاهای پوچ، همه خودنمایی ها و غرورها و خودخواهی ها فرو می ریزد . در جنگ مرد حق فرصت دارد که با حربه شهادت بر شیاطین کفر و ظلم بتازد، در جنگ حیات با شرف مبادله می شود، در جنگ مرد خدا می تواند با قربان کردن جان خود، ایمان خویش را به خدا و به هدف اثبات کند.
شهید چمران
منبع با تلخیص و ویرایش:http://payamak57.blogfa.com